سحر عصرآزاد منتقد سینما در یادداشتی با عنوان «مستند «مُلفِ گَند»، تصویر نامحدود جنگ» که در روزنامه شرق منتشر شد، به بررسی زوایای مختلف فیلم ملف گند ساخته "محمود رحمانی" پرداخت.
به گزارش آژانس خبری بختیاری (ایبنانیوز)، متن یادداشت وی در روزنامه شرق مورخ 9/8/1394 به این شرح است:
«مُلفِ گَند»، مستندی است روایتگر که کودکی ازدسترفته نسلِ درگیرِ جنگ را از زاویهای متفاوت با ساختاری ساده و روان و به شکلی تأثیرگذار به تصویر میکشد.
محمود رحمانی با خاستگاه جنوبی، نگاه همدلانه یک ایرانی که جنگ ایران و عراق را تجربه نکرده و سابقه فیلمهای مستندی که با ساختارهای متفاوت ساخته، هوشمندی خود را در ساخت «مُلف گَند» با انتخاب، یا بهگفتهبهتر پیداکردن، محمد غدیرزاده به اثبات رسانده است. شخصیتی که رحمانی خودش هم معتقد است اگر پیدا نمیشد، چنین فیلمی هیچوقت شکل نمیگرفت. بعد از دیدن فیلم، این گفته کارگردان از یک ادعا تبدیل میشود به یک اعتراف، درحالیکه رحمانی میتوانست درباره پیشینه ایده ساخت این مستند داستانسرایی کند، تا ذهن کاوشگر خود را بهعنوان یک فیلمساز بیشتر به رخ بکشد. اما او نهتنها اینکار را نمیکند، بلکه معتقد است کارگردانی فیلم را بیش از خودش، غدیرزاده پیش برده است. «مُلف گَند» یا به زبان محلی نفوس بد یا به تعبیری همان حس ششم که پیشبینیهای منفی میکند، بهانهای است برای ورود به فیلم، مواجهه با محمد غدیرزاده و ٥٣ دقیقه نشستن پای روایت او از نفوسهای بدی که در زندگی زده و درست از آب درآمده و همچنان در زندگی روزمرهاش ادامه دارد که به شکلی ظریف و غیرمستقیم مخاطب را گیر میاندازد تا بدون پیشداوری، خاطرهنگاری محمد غدیرزاده را به تماشا بنشیند و بهتدریج با کاراکتر واقعی او آشنا شود. مردی که در همین شمایل و سنوسال همچنان همان پسربچه اهوازی است که کودکیاش در جنگ و بمباران و مهاجرتهای اجباری سوخت و نابود شد.
این تمهید کارکردی کمک میکند مخاطب بدون آنکه از پیش بداند قرار است با چه سوژه و موضوعی مواجه شود و پیشزمینهای در ذهن داشته باشد، ابتدا درگیر رابطه رحمانی و غدیرزاده بهعنوان کارگردان و سوژه گفتوگو - ضبط صدای بدون تصویر - شود. بعد از کشمکش بین این دو و روشنشدن دوربین کارگردان، نقطهدید مخاطب محدود به اتاق کار کوچک غدیرزاده و زاویهدید مخاطب، محدود به دوربینی میماند که قرار نیست متحرک و در کشوقوس باشد، چراکه شرایط بهگونهای است که همین امکان هم مرتب مورد تهدید قرار میگیرد. بهاینترتیب، مخاطبِ محدودشده در این فضا، مکان و شرایطی که مرتب با کدهایی مثل آمدن همکار و... یادآوری میشود، ناخواسته همه حواس و توجه خود را معطوف به سوژه مقابل این دوربین ساکن میکند که اتفاقا این سوژه و روایتش بههیچوجه ساکن و محدود به همان فضا و مکان نمیماند.
روایت محمد غدیرزاده از مُلف گَندهایی که از کودکی زده، به خاطرات او از جنگ، حمله به اهواز و مهاجرت به شوشتر و بازگشت مجدد به اهواز میرسد. خاطراتی که فقط به واسطه نوع روایت راوی در تلفیق با اصواتی که از انعکاس صدای محیط در خاطره کودکیاش باقیمانده، در ذهن مخاطب با جزئیاتی مثالزدنی به تصویر درمیآید و به همان اتاقکار کوچک محدود نمیماند.
خاطراتی توأم با لحن طنز و جدی آمیخته به حس ترس، شادی، غم و... که تخیل را پرواز داده و فراتر از مرزهای واقعی زمان و مکان، مخاطب را به اهواز و شوشتر سال ٥٨ و پس از آن میبرد، تا به شکلی غریب همهچیز را با راوی این خاطرات تصویرسازی و تجربه کند. دراینمیان فیلمساز، با انتخاب ساختاری ساده و روان که برآمده از موقعیتی است که برای ثبت خاطرات غدیرزاده پیدا کرده، تصمیم گرفته بدون کاتدادن کار را پیش ببرد، تا هیچ لحظهای را از دست ندهد و درعینحال به رئالیسم موجود و درگیرشدن مخاطب با حسوحال حاکم بر صحنه خدشهای وارد نشود.
هر بار هم روند اتفاقات دوربین را به سمت حذفشدن میبرد، رحمانی با تمهیدی مثل پنهانکردن آن زیر میز یا قراردادن رو به دیوار، تلاش کرده تاجایممکن حسوحال را حفظ کند، بدونآنکه به روند درام لطمهای بزند. درواقع این ساختار تمهیدی، برآمده از دل موقعیت و شرایط واقعی این مستند است که باعث شده به ویژگی آن تبدیل شود؛ اما نکته مهم این است که این ویژگی بهعنوان یک ساختار فرمیک، از فیلم بیرون نزده و خود را تحمیل نمیکند؛ زیرا برآمده از درام جاری در موقعیت و لحظه است و بههمیندلیل اهمیت پیدا میکند، نهفقط به دلیل ثبت طولانیترین پلان سینمای ایران. «مُلف گَند»، مستندی است که با ساختاری برآمده از نیاز دراممحوری بر مرز میان واقعیت و تخیل حرکتی ظریف و هوشمندانه میکند و برای همین، میتواند از خاطرات کودکی ناتمام محمد غدیرزاده، تصویری به وسعت ذهن تکتک مخاطبان بسازد. بههمیندلیل باید گفت ویژگی این فیلم ثبت نامحدودترین تصویر از جنگ در سینمای ایران است.